تنهـا 10 دقیقهـ دیرتر رسیدم امـــا
همهـ چیز دستـ نخوردهـ بود
و بی نقص، درست مثل
صحنـ ـه ـی جنایتـ !
فنجانـ نیمه پـر
سیگار ناتمام
صندلـ ـی کج
و تکه اـی کاغذ
کهـ با شتابـ
بر رویشـ
نوشتـ ـه بـودی :
من « رفتـــــــــــــم » ... !!!

بـیـایـیـد
شـمـاره کـنـیـد
زخـمـهــای پـشـت مــرا
بــه شـمــار ِ دوسـت هـای مـن مـی رســد!!
بــبــخــشــیــد
اگــر بــرای دوسـتــی تـان جـایـی نــیـسـت!!

خواستمـ "چشمـ ـهآيش" را از پشتــ بگيرمـ ...!
ديدمـ طاقتــ "اسم هايي" كه مي گويد را ندارمـ . . .

(شرمنده ام كه بازم نتونستم كسي رو خبر كنم)
نظرات شما عزیزان:
|